یوسف عزیز

میخواهم پرواز کنم

 

 

 

 یوسف عزیز.......           برای‌ ما خوابی‌ ببین‌ که‌ جهان‌ بدون‌ رویا می‌میرد.

یوسف! ما خواب‌ ستاره‌ نمی‌بینیم...

خواب‌های‌ ما پر از گاوهای‌ لاغر است‌ و خوشه‌های‌ خشک. پر از مردمانی‌ که‌ نان‌ بر سر نهاده‌اند و مرغان‌ از آن‌ می‌خورند...

 

یوسف! ما تعبیر خواب‌هایمان‌ را نمی‌دانیم.

ما چیزی‌ نمی‌کاریم.

و فردا که‌ برادرانمان‌ برگردند ماییم‌ و شرمساری‌ و دست‌های‌ خالی.

ماییم‌ قحط‌ سال‌ وفاداری.

 

یوسف! تو نیستی‌ تا راه‌ را نشانمان‌ بدهی.

ما می‌رویم‌ و در پس‌ هر گامی‌ چاهی‌ است.

دنیا پر از دروغ‌ و پیرهن‌ پاره‌ خون‌آلود است.

 

یوسف! قرن‌ هاست‌ که‌ به‌ چاه‌ افتاده ایم‌ و سالیانی‌ست‌ که‌ کاروانیان‌ به‌ بهایی‌ اندک‌ ما را خریده‌اند..

 

یوسف! به‌ ما بگو که‌ چگونه‌ عزیز شویم.

 

یوسف! دیری‌ست‌ که‌ زلیخا فریبمان‌ می‌دهد. دیری‌ست‌ که‌ پیرهنمان‌ را می‌درد و ما هرگز نگفته‌ایم. زندان‌ دوست‌ داشتنی‌تر است‌ از آنچه‌ مرا بدان‌ می‌خوانند.

 

یوسف! یعقوب‌ منتظر است. پیرهن‌ ما. اما بوی‌ عشق‌ نمی‌دهد.

 

یوسف! برای‌ ما خوابی‌ ببین. جهان‌ بدون‌ رویا می‌میرد. رویای‌ گاوهای‌ فربه‌ و خوشه‌های‌ سبز.

رویایِ‌ ستاره‌ای‌ که‌ سجده‌ می‌کند...

 



+نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,ساعت15:24توسط نادیا | |